رخش رستم - پندار نیک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



رخش رستم - پندار نیک

درباره نویسنده
رخش رستم - پندار نیک
میثم
خدایا! بر من رحمتی فرود آر تا از رحمانیت دینت بگویم و به پنداری نیک مرا مجهز گردان که هرگز خود را نور مپندارم ،به قدر ادراک از نورانیتت شمعی در دل برافروزم و پروانه وار گرد آن شمع بسوزم. بر ایمانم بیافزای و پیمانه ی کوچک وجودم را عمقی بیکران ببخش تا متواضع گردم و در هر خیری که سر میزند تنها تو باشی و من نباشم! از روشناییت بینشی نصیبم کن تا ایثار را ارج نهم. مرا لیاقتی عطا کن تا هماهنگ با موسیقی تو،سازم را کوک کنم. سرآخر مرا به معرفتی مبتلا ساز تا وقت رفتن، با آغوشی باز خاک تنم را به دست خاک عزیز ایران بسپارم...
تماس با من


 

آرشیو
دلنوشته ها و خاطرات
شاهنامه خوانی
اجتماعی
مذهبی
پندنامه


لینکهای روزانه
آنالیز ریاضی قرآن [29]
گنجور(آثار سخنسرایان پارسی گو) [28]
وبسایت شرکت دل آواز(شجریان) [26]
وبسایت رسمی علیرضا عصار [20]
گیتارینه [21]
جامعه مجازی موسیقی ایرانیان [16]
آموزش گیتار [12]
[آرشیو(7)]

 

لینک دوستان
پرسه زن بیتوته های خیال
.... «« " الهه عشق " »»‍‍ ....
فانوسهای خاموش
یادداشتها و برداشتها
.: شهر عشق :.
نور
توشه آخرت
عطش
مسافر آسمان
کوله پشتـــــــــــــــــــــی
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
معصومیت از دست رفته
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
باغ گیلاس
عشق طلاست
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
اسلام دین محبت و عدالت
دلشدگان
بیکرانه
پاسبان پاسارگاد
تاریخ ایران باستان
مهندسی مکانیک
™Hamid
منجی عصر
دریای بیکران
دوستان دوران دبیرستان
وبلاگ من و حمید
گلبرگ
ستاره بنز


موسیقی وبلاگ


خبرنامه ی پندار نیک
 
لوگوی وبلاگ
رخش رستم - پندار نیک


لوگوی دوستان
آمار بازدید
بازدید کل :277541
بازدید امروز : 5
 RSS 

رخش رستم
افراسیاب با لشکری انبوه از جیحون گذر کرد و بیم در دل بزرگان ایران افتاد، چه گرشاسب درگذشته بود و جانشینی نداشت و ایران بی خداوند بود . خروش از مردمان برخاست و گروهی از آزادگان روی به زابلستان نزد زال نهادند و چاره خواستند و از بیم پریانی سخن درشت گفتند که " کار جهان را آسان گرفتی . از هنگامی که سام درگذشت و تو جهان پهلوان شدی یک روز بی درد و رنج نبودیم. باز تا زو و گرشاسب بر تخت بودند کشور پاسبانی داشت. اکنون آنان نیز رفته اند و سپاه بی سالار است . هنگام آنست که چاره ای بیندیشی."
زال در پاسخ گفت " ای مهتران، از زمانی که من کمر به جنگ بستم سواری چون من بر زین ننشست و کسی را در برابرم یارای ستیزه نبود . روز و شب بر من در جنگ یکسان بود و جان دشمنان یک آن از آسیب تیغم امان نداشت. اما اکنون دیگر جوان نیستم و سالهای دراز که بر من گذشته پشت مرا خم کرده . ولی سپاس خدای را که اگر من پیر شدم شاخ جوانی از نژاد من رسته است. فرزندم رستم اکنون چون سرو سهی بالیده است. جگر شیر دارد و آماده جنگ آزمائی است. باید اسبی که در خور او باشد برای او بگزینم و داستان ستمکاری افراسیاب و بد هائی که از وی به ایران رسیده است یاد کنم و او را بکین خواهی بفرستم."
همه بدین سخنان امیدوار و شادمان شدند.
گزیدن رخش
آنگاه زال پیکی تندرو به هرسو فرستاد و بگرد کردن سپاه پرداخت و آنگاه پیش رستم آمد و گفت « فرزند، هر چه با این جوانی هنوز هنگام رزمجوئی تو نیست و تو هنوز باید در پی بزم و شادی باشی اما کاری دشوار و پر رنج پیش آمده است که به رزم تو نیاز دارد . نمی دانم پاسخ تو چیست؟»
رستم گفت « ای پدر نامدار، گوئی دلیریهای مرا فراموش کرده ای. گمان داشتم که کشتن پیل سپید و گشودن دژ کوه سپند را از یاد نبرده باشی. اکنون هنگام رزم و جنگ آزمائی من است نه بزم و رامش. کدام دشمن است که من از وی گریزان باشم؟»
ایران
زال گفت " ای فرزند دلیر، داستان پیل سپید و دژ کوه سپند را از یاد نبرده ام ولی جنگ آزمائی با افراسیاب کاری دیگر است. افراسیاب شاهی زورمند و دلیری پرخاشجوست. اندیشه او خواب و آرام را از من ربوده است. نمی دانم ترا چگونه به نبرد با او بفرستم."
چنین گفت رستم بدستان سام
که من نیستم مرد آرام و جام
چنین یال و این چنگهای دراز
نه والا بود پروریدن بناز
اگر دشت کین است و گر جنگ سخت
بود یار یزدان و پیروز بخت
هر آنگه که جوشن ببر در کشم
زمانه بر اندیشید از ترکشم
یکی باره باید چو کوه بلند
چنان چون من آرم بخم کمند
یکی گرز خواهم چو یک لخت کوه
گر آید به پیشم ز توران گروه
سران شان بکوبم بدان گرز بر
نیاید برم هیچ پرخاشگر
شکسته کنم من بدو پشت پیل
زخون رود دانم دریای نیل

زال از گفتار رستم شاد شد و گفت« گرزی که در خور توست گرز پدرم سام نریمان است که از گرشاسب پدر نریمان به یادگار مانده است . این همان گرز است که سام نامدار در مازندران با آن کارزار کرد و دیوان آن سامان را بر خاک انداخت. اکنون آن را به تو می سپارم.»
رستم شاد شد و سپاس گذاشت و گفت" اکنون مرا اسبی باید که یال و گرز و کوپال مرا بکشد و در نبرد دلیران فرو نماند."
زال فرمان داد تا هرچه گله اسب در زابلستان و کابلستان بود از برابر رستم بگذرانند تا وی اسبی به دلخواه بگزیند. چنین کردند . اما هر اسبی که رستم پیش می کشید و پشتش را با دست می افشرد پشتش را از نیروی رستم خم میشد و شکمش به زمین میرسید. تا آنکه مادیانی پیدا شد زورمند و شیر پیکر:
دو گوشش چو دو خنجر آبدار
برو یال فربه، میانش نزار
رخش
در پس مادیان کره ای بود سیه چشم و تیز تک ، میان باریک و خوش گام:
تنش پر نگار از کران تا کران
چو برگ گل سرخ بر زعفران
به نیروی پیل و به بالا هیون
بزهره چو شیر برکه بیستون

رستم چون چشمش براین کره افتاد کمند کیانی را خم داد تا پرتاب کند و کره را به بند آورد . پیری که چوپان گله بود گفت « ای دلاور ، اسب دیگران را مگیر.»
رستم پرسید « این اسب کیست که بر رانش داغ کسی نیست؟ »
چوپان گفت " خداوند این اسب شناخته نیست و درباره آن همه گونه گفتگوست . نام آن "رخش" است و در خوبی چون آب و در تیزی چون آتش است. اکنون سه سال است که رخش در خور زین شده و چشم بزرگان در پی اوست. اما هر بار که مادرش سواری را ببیند که در پی کره اوست چون شیر به کارزا در میاید. راز این برما پوشیده است . اما تو بپرهیز و هشدار "
که این مادیان چون در آید بجنگ
بدرد دل شیر و چرم و پلنگ
رستم چون این سخنان را شنید کمند کیانی را تاب داد و پرتاب کرد و سر کره را در بند آورد. مادیان بازگشت و چون پیل دمان بر رستم تاخت تا سر وی را بدندان بر کند. رستم چون شیر ژیان غرش کنان با مشت بر گردن مادیان کوفت. مادیان لرزان شد و بر خاک افتاد و آنگاه برجست و روی پیچید و به سوی گله شتافت. رستم خم کمند را تنگتر کرد و رخش را فراتر آورد و آنگاه دست یازید و با چنگ خود پشت رخش را فشرد .
اما خم بر پشت رخش نیامد، گوئی خود از چنگ و نیروی رستم آگاه نشد.
رستم شادمان شد و در دل گفت « اسب من اینست و اکنون کار من به سامان آمد.»
آنگاه چون باد بر پشت رخش جست و بتاخت در آمد. سپس از چوپان پرسید « بهای این اسب چیست؟»
چوپان گفت " بهای این اسب برو بوم ایران است. اگر تو رستمی از آن توست و بدان کار ایران را به سامان خواهی آورد ."
رستم خندان شد و یزدان را سپاس گفت و دل در پیکار بست و به پرورش رخش پرداخت .
به اندک زمانی رخش درتیزگامی و زورمندی چنان شد که مردم برای دور کردن چشم بد از وی اسپند در آتش می انداختند.
رخش
دل زال زر شد چو خرم بهار
ز رخش نو آئین و فرخ سوار



نویسنده : میثم » ساعت 7:3 عصر روز چهارشنبه 90 تیر 29

داغ کن - کلوب دات کام

The Hunger Site

ابتدا نیت کنید

سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

.::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ