لشکر کشیدن افراسیاب به ایران - پندار نیک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



لشکر کشیدن افراسیاب به ایران - پندار نیک

درباره نویسنده
لشکر کشیدن افراسیاب به ایران - پندار نیک
میثم
خدایا! بر من رحمتی فرود آر تا از رحمانیت دینت بگویم و به پنداری نیک مرا مجهز گردان که هرگز خود را نور مپندارم ،به قدر ادراک از نورانیتت شمعی در دل برافروزم و پروانه وار گرد آن شمع بسوزم. بر ایمانم بیافزای و پیمانه ی کوچک وجودم را عمقی بیکران ببخش تا متواضع گردم و در هر خیری که سر میزند تنها تو باشی و من نباشم! از روشناییت بینشی نصیبم کن تا ایثار را ارج نهم. مرا لیاقتی عطا کن تا هماهنگ با موسیقی تو،سازم را کوک کنم. سرآخر مرا به معرفتی مبتلا ساز تا وقت رفتن، با آغوشی باز خاک تنم را به دست خاک عزیز ایران بسپارم...
تماس با من


 

آرشیو
دلنوشته ها و خاطرات
شاهنامه خوانی
اجتماعی
مذهبی
پندنامه


لینکهای روزانه
آنالیز ریاضی قرآن [29]
گنجور(آثار سخنسرایان پارسی گو) [28]
وبسایت شرکت دل آواز(شجریان) [26]
وبسایت رسمی علیرضا عصار [20]
گیتارینه [21]
جامعه مجازی موسیقی ایرانیان [16]
آموزش گیتار [12]
[آرشیو(7)]

 

لینک دوستان
پرسه زن بیتوته های خیال
.... «« " الهه عشق " »»‍‍ ....
فانوسهای خاموش
یادداشتها و برداشتها
.: شهر عشق :.
نور
توشه آخرت
عطش
مسافر آسمان
کوله پشتـــــــــــــــــــــی
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
معصومیت از دست رفته
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
باغ گیلاس
عشق طلاست
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
اسلام دین محبت و عدالت
دلشدگان
بیکرانه
پاسبان پاسارگاد
تاریخ ایران باستان
مهندسی مکانیک
™Hamid
منجی عصر
دریای بیکران
دوستان دوران دبیرستان
وبلاگ من و حمید
گلبرگ
ستاره بنز


موسیقی وبلاگ


خبرنامه ی پندار نیک
 
لوگوی وبلاگ
لشکر کشیدن افراسیاب به ایران - پندار نیک


لوگوی دوستان
آمار بازدید
بازدید کل :277116
بازدید امروز : 13
 RSS 

لشکر کشیدن افراسیاب به ایران
افراسیاب با لشکری انبوه رو بسوی ایران گذاشت. آگاهی به نوذر رسید که سپاه افراسیاب از جیحون گذر کرد. پس سپاه ایران نیز آماده کارزا شد و از جای جنبید و رو به سوی دهستان گذاشت. قارون رزمجو بر سپاه ایران سالار بود و نوذر در پس او در دل سپاه جای داشت. افراسیاب پیش از آنکه به نزدیکی دهستان برسد دو تن از سرداران خود« شماساس» و« خزروان» بر گزید و آنان را با سی هزار از جنگاوران تورانی رهسپار زابلستان کرد. در همین هنگام خبر رسید که سام، پهلوان نامدار ایرانیان، در گذشته است. افراسیاب سخت شادمان شد و بی درنگ نامه به پدر فرستاد که سپاه نوذر همه شکار مایند، چه سام نیز از پی منوچهر در گذشت و من تنها از او و بیمناک بودم. چون او نباشد کار دیگران را آسان می توان ساخت.
لشکر کشی افراسیاب
رزم بادمان و قباد
چون سپیده سر از کوه بر زد طلایه لشکر توران نزدیک دهستان رسید. هردو سپاه آرایش جنگ ساز کردند. میان دو سپاه دو فرسنگ بود . بارمان، فرزند ویسه، پیش راند و بر سپاه ایران نگاه کرد و سرا پرده نوذر را که در برابر حصار دهستان بر افراشته بودند باز شناخت و آنگاه بازگشت و با افراسیاب گفت"هنگام هنر آزمائی است ، هنگام آن نیست که ما هنر و نیروی خود را پوشیده بداریم. اگر شاه فرمان دهد من نزد سپاه ایران بتازم و هماورد بخواهم تا ایرانیان دستبرد ما را بیازمایند."
اغریرث گفت « اگر بارمان به دست ایرانیان کشته شود دل سران سپاه شکسته خواهد شد و سستی در کارشان روی خواهد داد. شاید بهتر آن باشد که مردی گمنام را بجای وی بمیدان بفرستیم
.» افراسیاب چهره را پر چین کرد که « این بر ما ننگ است.» آنگاه با تندی به بارمان گفت « تو جوشن بپوش و کمان را بزه کن و پا در میدان بگذار . بی گمان تو بر آن سپاه پیروز خواهی شد.»
بارمان رو به سپاه ایران گذاشت و چون نزدیک رسید قارون را آواز داد که « ازین لشکر نامدار که را داری تا با من نبرد کند؟» قارون به دلاوران سپاه خود نگاه کرد اما از هیچکس جز برادرش قباد کهنسال پاسخ بر نیامد.
قارون دژم شد و از اینکه جوانان لشکر لب فرو بستند و کار به قباد سپید موی افتاد آزرده گشت. روی به برادر کرد و گفت " ای قباد سال تو به جائی رسیده است که باید دست از جنگ بکشی. بارمان سواری جوان و شیر دل است . اکنون هنگام نبرد آزمائی تو نیست. تو سرور و کدخدای سپاهی و شاه به رای و تدبیر تو تکیه دارد . اگر موی سپید تو لعل گون شود دلیران لشکر ما امید از کف خواهند داد."
قباد دلیر و فرزانه بود. پاسخ داد که " ای برادر، تن آدمی سرانجام شکار مرگ است. اما کسی که دلیری و نبرد آزمائی پیشه میکند و نام می جوید از مرگ هراسان نیست. من از روزگار منوچهر شاه در جنگ بوده ام و دل در گداز داشته ام. یکی بشمشیر کشته میشود یکی در بستر زمانش بسر می رسد، تا تقدیر چه باشد. اما چون هیچکس زنده از آسمان گذر نمی کند مرگ را آسان باید گرفت. اگر من از این جهان فراخ بیرون افتادم سپاس خدای را که برادری چون تو بجای می گذارم. پس از رفتنم مهربانی کنید و سرم را به مشک و کافور و گلاب بشوئید و تنم را به دخمه بسپارید و آرام گیرید و به یزدان ایمن شوید
."
قباد
این بگفت و روانه آورد گاه شد. بارمان تورانی تیزپیش راند و گفت" زمانت فرارسیده که به کارزار من آمدی . پیداست که روزگار با جان تو ستیز دارد ." قباد گفت" هر کس را زمانی است . تا زمان نرسد کسی مرگ را در نمی یابد." این بگفت و اسب بر انگیخت و با بارمانم در آویخت . هر دو نیرومند بودند و نبرد بدرازا کشید . از بامداد تا نشستن آفتاب پهلوانان بر یکدیگر خروشیدند و پیکار کردند.
بفرجام پیروز شد بارمان
به میدان جنگ اندر آمد دمان
یکی خشت زد بر سرین قباد
که بند کمر گاه او بر گشاد
زاسب اندر آمد نگونسار سر
شد آن شیر دل پیر سالار فر
کشته شدن قباد
وقتی خبر به قارون رسید که برادرش قباد به دست بارمان کشته شد خون در برابر چشمش جوشید . سپاه یاران ازجا بر کند و رو به سپاه توران گذاشت. از آن سو نیز گرسیوز سپاه توران را بمیدان راند.
دو لشکر بسان دو دریای چین
تو گفتی که شد جنب جنبان زمین
زآواز اسبان و گرد سپاه
نه خورشید پیدا نه تابنده ماه
درخشیدن تیغ الماس گون
سنانهای آهار داده به خون
افراسیاب چون دلاوری قارون را دید خود بمیدان تاخت و بسوی قارون راند. از بامداد تا شام کارزار بود. چندان نمانده بود که قارون به افراسیاب رسد که شب سایه انداخت و روز به پایان رسید و تیرگی شب دو سپاه را به آسایش خوانند.
نبرد نوذر و افراسیاب
قارون از کشته شدن قباد و دستبرد افراسیاب دلخون بود. با نوذر گفت که " کلاه جنگ را نیای تو فریدون بر سر من گذاشت تا زمین را بکین خواهی ایرج در نوردم . از آن زمان تا کنون تن خود را پیوسته در برابر مرگ داشته ام، کمربند کارزار را باز نکرده ام . تیغ از کف ننهاده ام. اکنون برادرم تباه شد . سرانجام من جز این نیست. اما تو باید شادان و جاودان باشی."
پس سپاه را آماده کرد و چون خورشید برخاست لشکر ایران و توران باز در برابر یکدیگر ایستادند و به غریدن کوس در هم آویختند و چون رود روان از یکدیگر خون ریختند . چنان گردی از دو لشگر بر خاست که روی آفتاب تیره شد. هر سو که قارون اسب می راند سیل خون می ریخت و هر سو که افراسیاب روی میاورد کشتگان بر زمین می افتادند . نوذر از دل سپاه بسوی افراسیاب راند و دو سالار :
چنان نیزه بر نیزه انداختند
سنان یکدیگر بر افراختند
که بر هم نپیچد از آنگونه مار
جهان را نبود این چنین یادگار
تا شب فرارسید کارزا بود. سر انجام افراسیاب بر نوذر پیروز شد و سپاه ایران درمانده و روی از کارزا پیچید.
نوذر پر از درد و غم بسراپرده خویش آمد و فرزندان خود توس و گستهم را پیش خواند وآب در دیده آورد و گفت" پدرم منوچهر مرا گفته بود که از چین و توران سپاهی به ایران خواهد آمد و از آنان گزند بسیار به ایران خواهد رسید. اکنون پیداست آن روز که پدرم یاد کرد فرارسیده است و من نگران زنان و کودکانم که در پارس اند. شما باید بی درنگ از راه اصفهان پنهان بسوی پارس روید و خاندان مرا بر گیرد و به البرز کوه بیاورید و در کوه جای دهید تا از گزند افراسیاب ایمن باشند و نژاد فریدون تباه نشود. یکبار دیگر نیز با سپاه دشمن خواهیم کوشید. تا انجام کار چه باشد. اگر دیگر دیدار روی نداد و از لشکر ما پیام خوش به شما نرسیده شما دل خود را غمگین مدارید ، که آئین روزگار تا بوده چنین بوده و کشته و مرده سر انجام یکسانند
."
البرز کوه پناه شبستان
آنگاه شهریار دو فرزند را در کنار گرفت و اشک از دیده ریخت و آنان را بدرود گفت و روانه پارس کرد. دو روز هر دو سپاه به آرایش جنگ و پی راستن تیغ و ژوبین پرداختند . روز سوم باز دو لشکر بهم تاختند. نوذر و قارون در دل سپاه جای داشتند و شاپور و تلیمان نگهبانان راست و چپ آن بودند از بامداد تا نیمروز کارزار گرم بود و پیروزی آشکار نبود . چون خورشید به مغرب گرائید تورانیان چیرگی آشکار کردند . شاپور از پا در آمد و کشته بر زمین افتاد و سپاه او پراکنده شدند و از نامداران ایران نیز بسیاری به خاک افتادند . نوذر و قارون چون دیدند که بخت با سپاه ایران یار نیست از دشمن باز گشتند و از حصار دهستان پناه جستند. با حصار گرفتن نوذر دست سپاه ایران از دشت کوتاه گردید و راه جنگ بر سواران سپاه بستند.
کشته شدن بارمان
افراسیاب چون چنین دید بی درنگ سپاهی از سواران خود را برآراست و " کروخان" را بر آن سالار کرد و فرمان داد تا شب هنگام بسوی پارس برانند و بر بنه و شبستان سپاه ایران دست یابند و زنان و فرزندان آنان را بگیرند و بدینگونه پشت لشکر نوذر را بشکنند.
قارون دریافت که افراسیاب سپاهی بگرفتن بنه و شبستان فرستاد. جوشان و دژم نزد نوذر آمد که "این ناجوانمرد افراسیاب در تیرگی شب لشکر فرستاده است تا شبستان ما را بگیرد و زنان و فرزندان ما را گرفتار کند . اگر چنین شود نامداران ما پای جنگ نخواهند داشت و این ننگ بر ما خواهند ماند . پس به دستور پادشاه من در پی این لشکر بروم و آنان را فرو گیرم . درین حصار آب هست و خوردنی هست و سپاه هست . تو نگران نباش و در اینجا درنگ کن
."
نوذر گفت « این ثواب نیست . سپهدار لشگر توئی و سپاه به تو استوار است . من خود در اندیشه شبستان بودم و توس و گستهم را رهسپار پارس کردم و بزودی ایشان به شبستان خواهد رسید. تو دل غمین مدار.»
آنگاه نوذر و سران سپاه بخوان نشستند. اما چون نوذر به اندرون رفت سواران و دلیران ایران از درگاه او نزد قارون آمدند و یک سخن شدند که « باید سپاه را سوی پارس بکشیم، مبادا زنان و کودکان ما بچنگ تورانیان بیفتند.» سرانجام قارون و " کشواد" و « شیدوش» بر این قرار گرفتند و چون نیمی از شب گذشت با سپاه خود رو بسوی پارس نهادند. شبانگاه بدژ سپید رسیدند که « کژدهم» از سرداران ایران نگهبانان آن بود. دیدند بارمان سپاه بسوی دژ کشیده و راه را بسته است
. قارون را شور کین در دل جوشیده و جامه نبرد بتن کرد و آماده خوانخواهی برادر شد . بارمان چون شیر بیرون جست و با قارون در آویخت . اما قارون وی را زمان نداد و یزدان را یاد کرد و نیزه را بر کشید و چنان بر کمر گاه او فرود آورد که بنیاد و پیوندش را از هم گسست و کشته بر خاک افتاد . سپاه وی نیز شکسته و پراکنده شد و قارون و لشکرش رهسپار پارس شدند.



نویسنده : میثم » ساعت 12:0 صبح روز دوشنبه 90 شهریور 7

داغ کن - کلوب دات کام

The Hunger Site

ابتدا نیت کنید

سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

.::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ