خواب ضحاک - پندار نیک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خواب ضحاک - پندار نیک

درباره نویسنده
خواب ضحاک - پندار نیک
میثم
خدایا! بر من رحمتی فرود آر تا از رحمانیت دینت بگویم و به پنداری نیک مرا مجهز گردان که هرگز خود را نور مپندارم ،به قدر ادراک از نورانیتت شمعی در دل برافروزم و پروانه وار گرد آن شمع بسوزم. بر ایمانم بیافزای و پیمانه ی کوچک وجودم را عمقی بیکران ببخش تا متواضع گردم و در هر خیری که سر میزند تنها تو باشی و من نباشم! از روشناییت بینشی نصیبم کن تا ایثار را ارج نهم. مرا لیاقتی عطا کن تا هماهنگ با موسیقی تو،سازم را کوک کنم. سرآخر مرا به معرفتی مبتلا ساز تا وقت رفتن، با آغوشی باز خاک تنم را به دست خاک عزیز ایران بسپارم...
تماس با من


 

آرشیو
دلنوشته ها و خاطرات
شاهنامه خوانی
اجتماعی
مذهبی
پندنامه


لینکهای روزانه
آنالیز ریاضی قرآن [29]
گنجور(آثار سخنسرایان پارسی گو) [28]
وبسایت شرکت دل آواز(شجریان) [26]
وبسایت رسمی علیرضا عصار [20]
گیتارینه [21]
جامعه مجازی موسیقی ایرانیان [16]
آموزش گیتار [12]
[آرشیو(7)]

 

لینک دوستان
پرسه زن بیتوته های خیال
.... «« " الهه عشق " »»‍‍ ....
فانوسهای خاموش
یادداشتها و برداشتها
.: شهر عشق :.
نور
توشه آخرت
عطش
مسافر آسمان
کوله پشتـــــــــــــــــــــی
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
معصومیت از دست رفته
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
باغ گیلاس
عشق طلاست
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
اسلام دین محبت و عدالت
دلشدگان
بیکرانه
پاسبان پاسارگاد
تاریخ ایران باستان
مهندسی مکانیک
™Hamid
منجی عصر
دریای بیکران
دوستان دوران دبیرستان
وبلاگ من و حمید
گلبرگ
ستاره بنز


موسیقی وبلاگ


خبرنامه ی پندار نیک
 
لوگوی وبلاگ
خواب ضحاک - پندار نیک


لوگوی دوستان
آمار بازدید
بازدید کل :277379
بازدید امروز : 2
 RSS 

خواب ضحاک 
ضحاک سالیان دراز به ظلم و بی داد پادشاهی کرد و گروه بسیاری از مردم بی
گناه را برای خوراک ماران به کشتن داد. کینه او در دلها نشست و خشم مردم بالا گرفت.
Zahhak
یکشب که ضحاک در کاخ شاهی خفته بود در خواب دید که ناگهان سه مرد جنگی پیدا شدند و بسوی او روی آوردند. از آن میان آنکه کوچکتر بود و پهلوانی دلاور بود بر وی تاخت و گرز گران خود را بر سر او کوفت.آنگاه دست و پای او را با بند چرمی بست و کشان کشان بطرف کوه دماوند کشید ، در حالی که گروه بسیاری از مردم در پی او روان بودند. ضحاک به خود پیچید و آهسته از خواب بیدار شد و چنان فریادی برآورد که ستونهای کاخ به لرزه افتاد.
ارنواز دختر جمشید که در کنار او بود حیرت کرد و سبب این آشفتگی را جویا شد. چون دانست ضحاک چنین خوابی دیده است گفت باید خردمندان و دانشوران را از هر گوشه ای بخوانی و از آنها بخواهی تا خواب تو را تعبیر کنند . ضحاک چنین کرد و خردمندان و خواب گزاران را ببارگاه خواست و خواب خود را باز گفت. همه خاموش ماندند جز یک تن که بی باک تر بود.
وی گفت:" شاها، تعبیر خواب تو این است که روزگارت به آخر رسیده و دیگری بجای تو بر تخت شاهی خواهد نشست. «فریدون» نامی در جستجو ی تاج و تخت شاهی بر می آید و ترا با گرز گران از پای در میاورد و در بند میکشد."
از شنیدن این سخنان ضحاک مدهوش شد. چون به خود آمد در فکر چاره افتاد. اندیشید که دشمن او فریدون است. پس دستور داد تا سراسر کشور را بجویند و فریدون را بیابند و به دست او بسپارند .
دیگر خواب و آرام نداشت.



نویسنده : میثم » ساعت 1:17 صبح روز دوشنبه 90 خرداد 30

داغ کن - کلوب دات کام

The Hunger Site

ابتدا نیت کنید

سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

.::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ