جندل و شاه یمن
به دربار پادشاه یمن رفت و بارخواست. پادشاه مقصود او را جویا شد. جندل زمین را بوسه داد و پادشاه را آفرین خواند و گفت من پیامی از فریدون شاهنشاه ایران دارم .
فریدون ترا درود فرستاده است و می گوید که در جهان گرامی تر از فرزند نیست و من سه فرزند دارم که آنها را چون دیدگانم عزیز می دارم و اکنون هنگام پیوند ایشان است و خردمندان هیچ چیز را برای فرزندان برتر از پیوند شایسته نمی دانند. مرا کشوری آباد و شایسته هست و سه فرزندم خردمند و بادانش و در خور تاج و گاه اند. شنیدم که تو ای پادشاه سه دختر خوب چهره و پاکیزه خوی داری . از این مژده شادکام شدم و می بینم که این گوهران سزاوار یکدیگرند و شایسته آنست که به فرخندگی و خجستگی پیوند آنان را سامان دهیم.
پادشاه یمن چون گفتار جندل را شنید رخسارش پژمرده شد و در دل با خود گفت که دختران من نور دیدگان من اند و در هرکار دستگیر و انباز من. اگر در کنار من نباشند روز من چون شب تار خواهد شد . پس نباید در پاسخ شتاب کنم تا چاره ای بیندیشم.
فرستاده فریدون را جایگاهی شایسته بخشید و از او خواست درنگ کند تا پاسخ بایسته بشنود.
آنگاه سران آزموده را پیش خود خواند و راز را با آنان در میان نهاد و گفت : فریدون دختران مرا برای فرزندان خود خواسته است و می دانید این دختران تا چه اندازه در دل من جا دارند. نمی دانم از این دام چگونه بگریزم. اگر بگویم می پذیرم راست نگفته ام و دروغ از شاهان پسندیده نیست، و اگر دخترانم را به وی سپارم با آتش دل و آب دیده و غم دوری چه کنم، و اگر سرباز زنم از آزار او چگونه ایمن باشم . فریدون شهریار زمین است و شنیدید با ضحاک چه کرد . کین وی را به خود خریدن آسان نیست . اکنون راهنمائی شما چیست؟ دلاوران یمن پاسخ دادند : که ما درست نمی دانیم که تو به هر بادی از جایی بجنبی . اگر فریدون شهریاری تواناست ما نیز بنده و افتاده نیستیم. سخن گفتن و بخشش آئین ماست عنان و سنان تافتن دین ماست.
به خنجر زمین را میستان کنیم
به نیزه هوا را نیستان کنیم
اگر فرزندان فریدون را می پسندی و ارجمند می شماری بپذیر و لب فرو بند . اما اگر در پی آنی که چاره ای بسازی و از کین فریدون هم ایمن باشی ، ازو آرزوهایی بخواه که انجام دادنش دشوار باشد.
آنگاه پادشاه یمن جندل را پیش خود خواند و با وی فراوان سخن راند و گفت فریدون را درود برسان و بگو که من کهتر شهریارم و آنچه را او فرمان دهد به جان می پذیرم.
اگر کام شهریار این است که دختران من به این پیوند سر افراز شوند من به فرمان وی شادم. اما همانگونه که پسران شاهنشاه نزد وی ارجمندند دختران من نیز جگر گوشه من اند و اگر شاهنشاه سرزمین مرا و تاج و تخت مرا و یا دیدگان مرا میخواست برای من آسانتر از آن بود که دخترانم را از خود دور کنم. با این همه چون فرمان شاهنشاه این است کار جز به کام او نخواهد بود ، جز آنکه فرمان دهد فرزندان وی به یمن نزد من آیند تا چشمان من به دیدارشان روشن شود و داد و راستی آنها را بشناسم و دست آنان را به پیمان به دست بگیرم و آنگاه نور دیدگان خود را به آنها بسپارم.
جندل تخت را بوسه داد و درود گفت و با پیام پادشاه یمن رهسپار در گاه فریدون گردید و آنچه را شنیده بود باز گفت.