اندرز فریدون
فریدون پسران خود را پیش خواند و گفت: " اکنون شما باید آهنگ یمن کنید و با دختران پادشاه یمن که از آنان خوبروتر و پسندیده تر نیست باز آیید. اما باید هشیار باشید و پاکیزه و آراسته سخن بگوئید و پارسائی و پاکدینی و خردمندی خود را آشکار کنید که پادشاه یمن پادشاهی ژرف بین و روشندل و با دانش است و گنج و لشکر بسیار دارد. نباید که شما را کند و زبون بیابد و افسونی در کار شما کند. وی نخستین روز بزمی خواهد ساخت و سه دختر خود را آراسته و پر از رنگ و نگار در برابر شما بر تخت خواهد نشاند . این سه ماهرو به بالا و دیدار یکی اند و جز چند تنی نمی دانند بزرگتر و کوچکتر از آنها کدامند. اما دختر کهین پیش می نشیند و دختر مهین در پس و دختر میانه در میان. از شما آنکه کوچکتر است نزد دختر کهین بنشیند، و آنکه بزرگتر است نزد دختر مهین ، و آنکه که میانه است نزد دختر میانه. پادشاه یمن از شما خواهد پرسید که از این دختران بزرگتر و کوچکتر و میانه کدام است؟ و شما چنانکه دریافتید پاسخ گوئید، تا هوشمندی شما آشکار شود."
پسران ، شاد و پیروز از پیش پدر بیرون آمدند و خود را آماده ساختند و لشکری گران آراستند. رو به درگاه شاه یمن نهادند. پادشاه یمن با لشکری انبوه به پیشباز آمد و مردم یمن از مرد و زن برای دیدن شاهزادگان بیرون آمدند و زر و گوهر و مشک و زعفران نثار کردند و جام باده را بگردش در آوردند. چنان شد که یال اسبان به می و مشک آغشته شد و مردم بر زر و دینار افشانده راه میرفتند.
پادشاه یمن شاهزادگان ایران را در کاخی پر شکوه فرود آورد و روز دیگر چنان که فریدون گفته بود بزمی ساخت و دختران خود را آراسته بیرون آورد، بدان امید که شاهزادگان آنها را از یکدیگر نشناسند و پادشاه نادانی آنان را بهانه سرپیچی کند.
اما پسران که افسون او را می دانستند به خردمندی پاسخ گفتند و دختران را چنان که از پدر آموخته بودند به درستی باز شناختند. شاه یمن و بزرگان درگاه وی در شگفت ماندند و دانستند که نیرنگ در کار پسران نمی توان کرد. چون عزری نماند پیوند فرزندان فریدون را با شاهزادگان یمن پذیرفتند و دختران زیبا روی به خانه باز رفتند.