کشته شدن سلم
با کشته شدن کاکوی پشت سپاه سلم شکسته شد. ایرانیان نیرو گرفتند و سخت بر دشمن تاختند.
سلم دانست از پس منوچهر برنمی آید. گریزان روی به دژ آلانان گذاشت تا در آنجا پناه گیرد و از آسیب دشمن در امان ماند. منوچهر دریافت و با سپاه گران در پی وی تاخت.
سلم چون به کنار دریا رسید از دژ اثری ندید . همه را سوخته و ویران و با خاک یکسان یافت. امیدش سرد شد و با لشکر خود رو به گریز نهاد. سپاه ایران تیغ برکشیدند و در میان گریزندگان افتادند.
منوچهر که در پی کینه جوئی ایرج بود سلم را در نظر آورد . اسب را تیز کرد تا به نزدیک وی رسید.
آنگاه خروش بر آورد که «ای شوم بخت بیدادگر ، تو برادر را به آرزوی تخت و تاج کشتی. اکنون بایست که برای تو تخت و تاج آورده ام . درختی که از کین و آز کاشتی اینک بار آورده؛ هنگام است که از باران آن بچشی. با تو چنان خواهم کرد که تو با نیای من ایرج کردی. باش تا خوانخواهی مردان را ببینی.» این بگفت و تیز پیش تاخت و شمشیر بر کشید و سخت بر سر سلم نواخت و او را دو نیمه کرد .
منوچهر فرمان داد تا سر از تن سلم برداشتند و بر سر نیزه کردند. لشکریان سلم چون سر سالار خود را بر نیزه دیدند خیره ماندند و پریشان گشتند و چوه رمه طوفان زده پراکنده شدند و گروه گروه به کوه و کمر گریختند. سرانجام امان خواستند و مردی خردمند و خوب گفتار نزد منوچهر فرستادند که "شاها ، ما سراسر تو را بنده و فرمانبریم. اگر به نبرد برخاستیم رای ما نبود. ما بیشتر شبان و برزگریم و سر جنگ نداریم. اما فرمان داشتیم که به کارزار برویم . اکنون دست در دامن داد و بخشایش تو زنده ایم . پوزش ما را بپذیر و جان ناچیز را بر ما ببخشای "
منوچهر چون سخن فرستاده را شنید گفت "از من دور باد که با افتادگان پنجه در افکنم. من به کین خواهی ایرج بود که ساز جنگ کردم. یزدان را سپاس که کام یافتم و بدنهادان را به سزا رساندم. اکنون فرمان اینست که دشمن امان بیابد و هر کس به زاد و بوم خویش برود و نیکوئی و دین داری پیشه کند"
سپاه چین و روم شاه را ستایش کردند و آفرین گفتند و جامه جنگ از تن بیرون آوردند و گروه گروه پیش منوچهر آمدند و زمین بوسیدند و سلاح خویش را از تیغ و شمشیر و نیزه و جوشن و ترک و سپر و خود و خفتان و کوپال و خنجر و ژوبین و برگستوان به وی بازگشتند و ستایش کنان راه خویش گرفتند.