بازگشتن منوچهر
آنگاه منوچهر فرستاده تیز تک نزد فریدون گسیل کرد و سر سلم را نزد وی فرستاده و آنچه در پیکار گذشته بود باز نمود و پیام داد که خود نیز به زودی به ایران باز خواهد گشت.
فریدون و نامداران و گردنکشان ایران با سپاه به پیشواز رفتند و منوچهر و فریدون با شکوه بسیار یکدیگر را دیدار کردند و جشن بر پا ساختند و به سپاهیان زر و سیم بخشیدند.
آنگاه فریدون منوچهر را به سام نریمان پهلوان نام آور ایران سپرد و گفت "من رفتنی ام. نبیره خود را به تو سپردم. او را در پادشاهی پشت و یاور باش. "
سپس روی به آسمان کرد و گفت:" ای دادار پاک، از تو سپاس دارم. مرا تاج و نگین بخشیدی و در هر کار یاوری کردی . به یاری تو راستی پیشه کردم و در داد کوشیدم و همه گونه کام یافتم . سرانجام دو بیدادگر بدخواه نیز پاداش دیدند. اکنون از عمر به سیری رسیده ام . تقدیر چنان بود که سر از تن هر سه فرزند دلبندم جدا ببینم. آنچه تقدیر بود روی نمود. دیگر مرا از این جهان آزاد کن و به سرای دیگر فرست".
آنگاه فریدون منوچهر را به جای خویش بر تخت شاهنشاهی نشاند و به دست خود تاج کیانی را برسر وی گذاشت.
چو آن کرده شد،روز برگشت و بخت
بپژمرد برگ کیانی درخت
همی هر زمان زار بگریستی
بدشواری اندر همی زیستی
به نوحه درون هر زمانی بزار
چنین گفت آن نامور شهریار
که برگشت و تاریک شد روز من
از آن سه دل افروز دل سوز من
بزاری چنین کشته در پیش من
به کینه به کام بد اندیش من
پر از خون دل ، پر ز گریه دو روی
چنین تا زمانه سر آمد بروی
جهانا سراسر فسوسی و باد
بتو نیست مرد خردمند شاد
خنک آنکه زو نیکوی یادگار
بماند اگر بنده گر شهریار