مزرعه
دوست دارم یک مزرعه داشته باشم و فارغ از مشغله هایم، به قدم زدن در مزرعه مشغول شوم.
دوست دارم با دانه دانه و خوشه خوشه ی گندم های مزرعه حرف بزنم و به آنها بگویم; یادتان باشد زردی شما از آفتابی است که سخاوتمندانه بر همه چیز می تابد، پس شما هم بدانید که سهم همه ی انسانها هستید.
دوست دارم قبل از درو کردن گندم ها لحظه ای به آسمان آبی خیره شوم و در سکوتی آرام تمام گفتنی ها را بگویم.
دوست دارم خوشه های طلایی را درو کرده و پس از آسیاب، به نان پختن مشغول شوم.
دوست دارم جسم را در معرض حرارت تنور قرار دهم تا روح نسوزد.
دوست دارم وقت غروب آفتاب هر رهگذری را که از کنار خانه ام می گذرد سرسفره ام بنشانم.
دوست دارم به قدر تکه های نانی که هست، تکه تکه عابران و اندیشه ها را در کنار هم یکجا جمع کنم و به هریک، فقیر و دارا، سهمی برابر از نان ها بدهم تا آنکه تنها سرمایه اش از مال دنیا، آبرو و کرامت انسانی است،سربلند بماند.
کاش در تفسیر"لا اله الا الله"، به جای عمری ایستادن روی یک نقطه برای اثبات باطل و نفی آن، یک قدم در صراط حق حرکت کنیم.
دوست دارم از محبت بگویم، ای کاش هرگز خشم نگیرم و خشم نگیرند، ای کاش باور کنیم که نارواست بر کسی که خشم نگرفته، خشم بگیریم.
کاش صاحب آن مزرعه باشم...
دانلود آهنگ Sen Gelmez Oldun