دقیقى سخن سراى
چو از دفتر این داستانها بسى همى خواند خواننده بر هر کسى
جهان دل نهاده بدین داستان همان بخردان نیز و هم راستان
جوانى بیامد گشاده زبان سخن گفتن خوب و طبع روان
بشعر آرم این نامه را گفت من ازو شادمان شد دل انجمن
جوانیش را خوى بد یار بود ابا بد همیشه به پیکار بود
برو تاختن کرد ناگاه مرگ نهادش بسر بر یکى تیره ترگ
بدان خوى بد جان شیرین بداد نبد از جوانیش یک روز شاد
یکایک ازو بخت برگشته شد بدست یکى بنده بر کشته شد
برفت او و این نامه ناگفته ماند چنان بخت بیدار او خفته ماند
الهى عفو کن گناه و را بیفزاى در حشر جاه و را