ستایش پیامبر
ترا دانش و دین رهاند درست در رستگارى ببایدت جست
و گر دل نخواهى که باشد نژند نخواهى که دائم بوى مستمند
بگفتار پیغمبرت راه جوى دل از تیرگیها بدین آب شوى
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى خداوند امر و خداوند نهى
که من شهر علمم علیم درست درست این سخن قول پیغمبرست
گواهى دهم کاین سخنها ز اوست تو گوئى دو گوشم پر آواز اوست
على را چنین گفت و دیگر همین کزیشان قوى شد بهر گونه دین
نبى آفتاب و صحابان چو ماه بهم بسته ی یکدگر راست راه
منم بنده اهل بیت نبى ستاینده خاک پاى وصى
حکیم این جهان را چو دریا نهاد بر انگیخته موج از و تند باد
چو هفتاد کشتى برو ساخته همه بادبانها بر افراخته
یکى پهن کشتى بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با على همان اهل بیت نبى و ولى
خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن کس از غرق بیرون نخواهد شدن
بدل گفت اگر با نبى و وصى شوم غرقه دارم دو یا ر وفی
همانا که باشد مرا دستگیر خداوند تاج و لوا و سریر
خداوند جوى مى و انگبین همان چشمه شیر و ماء معین
اگر چشم دارى بدیگر سراى بنزد نبى و على گیر جاى
گرت زین بد آید گناه منست چنین است و این دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم چنان دان که خاک پى حیدرم
دلت گر براه خطا مایلست ترا دشمن اندر جهان خود دلست
نباشد جز از بىپدر دشمنش که یزدان بآتش بسوزد تنش
هر آن کس که در جانش بغض علیست ازو زارتر در جهان زار کیست
نگر تا ندارى ببازى جهان نه بر گردى از نیک پى همرهان
همه نیکیت باید آغاز کرد چو با نیکنامان بوى همنورد
از این در سخن چند رانم همى همانا کرانش ندانم همى