باز آمدن دستان - پندار نیک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



باز آمدن دستان - پندار نیک

درباره نویسنده
باز آمدن دستان - پندار نیک
میثم
خدایا! بر من رحمتی فرود آر تا از رحمانیت دینت بگویم و به پنداری نیک مرا مجهز گردان که هرگز خود را نور مپندارم ،به قدر ادراک از نورانیتت شمعی در دل برافروزم و پروانه وار گرد آن شمع بسوزم. بر ایمانم بیافزای و پیمانه ی کوچک وجودم را عمقی بیکران ببخش تا متواضع گردم و در هر خیری که سر میزند تنها تو باشی و من نباشم! از روشناییت بینشی نصیبم کن تا ایثار را ارج نهم. مرا لیاقتی عطا کن تا هماهنگ با موسیقی تو،سازم را کوک کنم. سرآخر مرا به معرفتی مبتلا ساز تا وقت رفتن، با آغوشی باز خاک تنم را به دست خاک عزیز ایران بسپارم...
تماس با من


 

آرشیو
دلنوشته ها و خاطرات
شاهنامه خوانی
اجتماعی
مذهبی
پندنامه


لینکهای روزانه
آنالیز ریاضی قرآن [29]
گنجور(آثار سخنسرایان پارسی گو) [28]
وبسایت شرکت دل آواز(شجریان) [26]
وبسایت رسمی علیرضا عصار [20]
گیتارینه [21]
جامعه مجازی موسیقی ایرانیان [16]
آموزش گیتار [12]
[آرشیو(7)]

 

لینک دوستان
پرسه زن بیتوته های خیال
.... «« " الهه عشق " »»‍‍ ....
فانوسهای خاموش
یادداشتها و برداشتها
.: شهر عشق :.
نور
توشه آخرت
عطش
مسافر آسمان
کوله پشتـــــــــــــــــــــی
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
معصومیت از دست رفته
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
باغ گیلاس
عشق طلاست
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
اسلام دین محبت و عدالت
دلشدگان
بیکرانه
پاسبان پاسارگاد
تاریخ ایران باستان
مهندسی مکانیک
™Hamid
منجی عصر
دریای بیکران
دوستان دوران دبیرستان
وبلاگ من و حمید
گلبرگ
ستاره بنز


موسیقی وبلاگ


خبرنامه ی پندار نیک
 
لوگوی وبلاگ
باز آمدن دستان - پندار نیک


لوگوی دوستان
آمار بازدید
بازدید کل :274824
بازدید امروز : 28
 RSS 

باز آمدن دستان
پوزش سام به درگاه جهان آفرین پذیرفته شد. سیمرغ نظر کرد و سام را در کوه دید. دانست پدر جویای فرزند است .
نزد جوان آمد و گفت "ای دلاور، من ترا تا امروز چون دایه پروردم وسخن گفتن و هنرمندی آموختم. اکنون هنگام آنست که به زاد و بوم خود باز گردی. پدر در جستجوی تو است . نام ترا "دستان" گذاشتم و از این پس ترا بدین نام خواهند خواند ."
چشمان دستان پر آب شد که " مگر از من سیر شده ای که مرا نزد پدر می فرستی ؟ من به آشیان مرغان و قله کوهستان خو کرده ام و در سایه بال تو آسوده ام و پس از یزدان سپاس دار توام. چرا می خواهی که باز گردم؟."
سیمرغ گفت " من از تو مهر نبریده ام و همیشه ترا دایه ای مهربان خواهم بود . لیکن تو باید به زابلستان بازگردی و دلیری و جنگ آزمائی کنی. آشیان مرغان از این پس ترا به کار نمیاید. اما یادگاری نیز از من ببر : پری از بال خود را به تو می سپارم . هر گاه به دشواری افتادی و یاری خواستی پر را در آتش بیفکن و من بیدرنگ بیاری تو خواهم شتافت."
آنگاه سیمرغ دستان را از فراز کوه بر داشت و در کنار پدر به زمین گذاشت
.
زال و سیمرغ
سام از دیدن جوانی چنان برومند و گردن فراز، آب در دیده آورد و فرزند را بر گرفت و سیمرغ را سپاس گفت و از پسر پوزش خواست.
سپاه گردا گرد دستان بر آمدند تن پیله وار و بازوی توانا و قامت سرو بالای وی را آفرین گفتند و شادمانی کردند.
آنگاه سام و دستان و دیگر دلیران و سپاهیان به خرمی راه زابلستان پیش گرفتند. از آن روز دستان را چون روی و موی سپید داشت «زال زر» نیز خواندند.



نویسنده : میثم » ساعت 10:6 عصر روز پنج شنبه 90 تیر 23

داغ کن - کلوب دات کام

The Hunger Site

ابتدا نیت کنید

سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

.::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ