داستان زال و رودابه - پندار نیک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



داستان زال و رودابه - پندار نیک

درباره نویسنده
داستان زال و رودابه - پندار نیک
میثم
خدایا! بر من رحمتی فرود آر تا از رحمانیت دینت بگویم و به پنداری نیک مرا مجهز گردان که هرگز خود را نور مپندارم ،به قدر ادراک از نورانیتت شمعی در دل برافروزم و پروانه وار گرد آن شمع بسوزم. بر ایمانم بیافزای و پیمانه ی کوچک وجودم را عمقی بیکران ببخش تا متواضع گردم و در هر خیری که سر میزند تنها تو باشی و من نباشم! از روشناییت بینشی نصیبم کن تا ایثار را ارج نهم. مرا لیاقتی عطا کن تا هماهنگ با موسیقی تو،سازم را کوک کنم. سرآخر مرا به معرفتی مبتلا ساز تا وقت رفتن، با آغوشی باز خاک تنم را به دست خاک عزیز ایران بسپارم...
تماس با من


 

آرشیو
دلنوشته ها و خاطرات
شاهنامه خوانی
اجتماعی
مذهبی
پندنامه


لینکهای روزانه
آنالیز ریاضی قرآن [29]
گنجور(آثار سخنسرایان پارسی گو) [28]
وبسایت شرکت دل آواز(شجریان) [26]
وبسایت رسمی علیرضا عصار [20]
گیتارینه [21]
جامعه مجازی موسیقی ایرانیان [16]
آموزش گیتار [12]
[آرشیو(7)]

 

لینک دوستان
پرسه زن بیتوته های خیال
.... «« " الهه عشق " »»‍‍ ....
فانوسهای خاموش
یادداشتها و برداشتها
.: شهر عشق :.
نور
توشه آخرت
عطش
مسافر آسمان
کوله پشتـــــــــــــــــــــی
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
معصومیت از دست رفته
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
باغ گیلاس
عشق طلاست
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
اسلام دین محبت و عدالت
دلشدگان
بیکرانه
پاسبان پاسارگاد
تاریخ ایران باستان
مهندسی مکانیک
™Hamid
منجی عصر
دریای بیکران
دوستان دوران دبیرستان
وبلاگ من و حمید
گلبرگ
ستاره بنز


موسیقی وبلاگ


خبرنامه ی پندار نیک
 
لوگوی وبلاگ
داستان زال و رودابه - پندار نیک


لوگوی دوستان
آمار بازدید
بازدید کل :274827
بازدید امروز : 2
 RSS 

داستان زال و رودابه
سیندخت و رودابه

پس از آنکه مهراب از خیمه گاه زال بازگشت نزد همسرش «سیندخت» و دخترش  "رودابه" رفت و به دیدار آنان شاد شد.
سیندخت در میان گفتار از فرزند سام جویا شد که « او را چگونه دیدی و با او چگونه بخوان نشستی؟ در خور تخت شاهی هست و با آمیان خو گرفته و آئین دلیران می داند یا هنوز چنان است که سیمرغ پرورده بود؟»
مهراب به ستایش زال زبان گشود که "دلیری خردمند و بخشنده است و در جنگ آوری و رزمجوئی او را همتا نیست:
رخش سرخ ماننده ارغوان
جوانسال و بیدارو بختش جوان
بکین اندرون چون نهنگ بلاست
بزین اندرون تیز چنگ اژدهاست
دل شیر نر دارد و زور پیل
دو دستش به کردار دریای نیل
چو برگاه باشد زر افشان بود
چو در چنگ باشد زر افشان بود
تنها موی سرو رویش سپید است. اما این سپیدی نیز برازنده اوست و او را چهره ای مهر انگیز میبخشد."
رودابه دختر مهراب چون این سخنان را شنید رخسارش برافروخته گردید و دیدار زال را آرزومند شد.
راز گفتن رودابه با ندیمان

رودابه پنج ندیم همراز و همدل داشت.
راز خود را با آنان در میان گذاشت که "من شب و روز در اندیشه زال و به دیدار او تشنه ام و از دوری او خواب و آرام ندارم . باید چاره ای کنید و مرا به دیدار زال شادمان سازید."
رودابه
ندیمان نکوهش کردند که در هفت کشور به خوبروئیت کسی نیست و جهانی فریفته ی تواند؛ چگونه است که تو فریفته مردی سپید موی شده ای و بزرگان و نامورانی را که خواستار تواند فرو گذاشته ای؟ رودابه بر ایشان بانگ زد که سخن بیهوده می گوئید و اندیشه خطا دارید .من اگر بر ستاره عاشق باشم ماه مرا به چه کار میاید؟ من فریفته هنرمندی و دلاوری زال شده ام و مرا با روی و موی او کاری نیست. با مهر او قیصر روم و خاقان چین نزد من بهائی ندارند.
جز او هرگز اندر دل من مباد
جز از وی بر من میارید باد
بر او مهربانم نه بر روی و موی
بسوی هنر گشتمش مهر جوی.
ندیمان چون رودابه را در مهر زال چنان استوار دیدند یک آواز گفتند " ای ماهرو، ما همه در فرمان توایم. صدهزار چون ما فدای یک موی تو باد. بگو تا چه باید کرد. اگر باید جادوگری بیاموزیم و زال را نزد تو آریم چنین خواهیم کرد و اگر باید جان در این راه بگذاریم از چون تو خداوندگاری دریغ نیست."
چاره ساختن ندیمان

آنگاه ندیمان تدبیری اندیشیدند و هر پنج تن جامه دلربا بتن کردند و بجانب لشگرگاه زال روان شدند.
ماه فروردین بود و دشت به سبزه و گل آراسته. ندیمان به کنار رودی رسیدند که زال بر طرف دیگر آن خیمه داشت. خرامان گل چیدن آغاز کردند . چون برابر زال رسیدند دیده پهلوان بر آنها افتاد.
پرسید« این گل پرستان کیستند؟ »
گفتند« اینان ندیمان دختر مهراب اند که هر روز برای گل چیدن به کنار رود می آیند.»
زال را شوری در سر پدید آمد و قرار از کفش بیرون رفت. تیرو کمان طلبید و خادمی همراه خود کرد و پیاده بکنار رود خرامید. ندیمان رودابه آن سوی رود بودند. زال در پی بهانه می گشت تا با آنان سخن بگوید و از حال رودابه آگاه شود.
در این هنگام مرغی بر آب نشست . زال تیر در کمان گذاشت و بانگ بر مرغ زد . مرغ از آب برخاست و بطرف ندیمان رفت. زال تیر بر او زد و مرغ بی جان نزدیک ندیمان بر زمین افتاد . زال خادم را گفت تا بسوی دیگر برود و مرغ را بیاورد .
ندیمان چون بنده زال به ایشان رسید پرسش گرفتند که « این تیر افگن کیست که ما به برز و بالای او هرگز کسی ندیده ایم؟»
جوان گفت « آرام، که این نامدار زال زر فرزند سام دلاور است . در جهان کسی به نیرو و شکوه او نیست و کسی از او خوبروی تر ندیده است.» بزرگ ندیمان خنده زد که « چنین نیست. مهراب دختری دارد که در خوب روئی از ماه و خورشید برتر است.»
رودابه
آنگاه آرام به جوان گفت " از این بهتر چه خواهد بود که ماه و خورشید هم پیمان شوند."
مرغ را برداشت و نزد زال بر آمد و آنچه از ندیمان شنیده بود با وی باز گفت. زال خرم شد و فرمان داد تا ندیمان رودابه را گوهر و خلعت دادند. ندیمان گفتند اگر سخنی هست پهلوان باید با ما بگوید. زال نزد ایشان خرامید و از رودابه جویا شد و از چهره و قامت و خوی خرد او پرسش کرد. از وصف ایشان مهر رودابه در دل زال استوارتر شد.
ندیمان چون پهلوان را چنان خواستار یافتند گفتند "ما با بانوی خویش سخن خواهیم گفت و دل او را بر پهلوان مهربان خواهیم کرد. پهلوان باید شب هنگام به کاخ رودابه بخرامد و دیده به دیدار ماهرو روشن کند."

رفتن زال نزد رودابه
ندیمان باز گشتند و رودابه را مژده آوردند. چون شب رسید رودابه نهانی بکاخی آراسته در آمد و خادمی نزد زال فرستاد تا او را به کاخ راهنما باشد و خود به بام خانه رفت و چشم براه پهلوان دوخت.
چون زال دلاور از دور پدیدار شد رودابه گرم آواز داد و او را درود گفت و ستایش کرد. زال خورشیدی تابان بر بام دید و دلش از شادی تپید. رودابه را درود گفت و مهر خود آشکار کرد.
رودابه گیسوان را فرو ریخت و از زلف خود کمند ساخت و فروهشت تا زال بگیرد و به بام بر آید. زال بر گیسوان رودابه بوسه داد وگفت « مباد که من زلف مشک بوی ترا کمند کنم.»
آنگاه کمندی از خادم خود گرفت و بر گنگره ایوان انداخت و چابک به بام بر آمد و رودابه را در بر گرفت و نوازش کرد و گفت « من دوستدار توام و جز تو کسی را به همسری نمی خواهم، اما چکنم که پدرم سام نریمان و شاهنشاه ایران منوچهر رضا نخواهد داد که من از نژاد ضحاک کسی را به همسری بخواهم.» رودابه غمگین شد و آب از دیده برخسار آورد که " اگر ضحاک بیداد کرد ما را چه گناه؟ من چون داستان دلاوری و بزرگی و بزم و رزم ترا شنیدم دل به مهر تو دادم و بسیار نامداران و گردنکشانان خواستارمنند. اما من خاطر به مهر تو سپرده ام و جز تو شوئی نمی خواهم"
zal+rudabeh
زال دیده مهر پرور بر رودابه دوخت و در اندیشه رفت .
سرانجام گفت « ای دلارام، تو غم مدار که من پیش یزدان نیایش خواهم کرد و از خداوند پاک خواهم خواست تا دل سام ومنوچهر را از کین بشوید و بر تو مهربان کند. شهریار ایران بزرگ و بخشنده است و بر ما ستم نخواهد کرد.»
رودابه سپاس گفت و سوگند خورد که در جهان همسری جز زال نپذیرد و دل به مهر کسی جز او نسپارد . دو آزاده هم پیمان شدند و سوگند مهر و پیوند استوار کردند و یکدیگر را بدرود گفتند و زال به لشگرگاه خود باز رفت.


نویسنده : میثم » ساعت 9:33 عصر روز جمعه 90 تیر 24

داغ کن - کلوب دات کام

The Hunger Site

ابتدا نیت کنید

سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

.::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ