پندارنیک - پندار نیک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



پندارنیک - پندار نیک

درباره نویسنده
پندارنیک - پندار نیک
میثم
خدایا! بر من رحمتی فرود آر تا از رحمانیت دینت بگویم و به پنداری نیک مرا مجهز گردان که هرگز خود را نور مپندارم ،به قدر ادراک از نورانیتت شمعی در دل برافروزم و پروانه وار گرد آن شمع بسوزم. بر ایمانم بیافزای و پیمانه ی کوچک وجودم را عمقی بیکران ببخش تا متواضع گردم و در هر خیری که سر میزند تنها تو باشی و من نباشم! از روشناییت بینشی نصیبم کن تا ایثار را ارج نهم. مرا لیاقتی عطا کن تا هماهنگ با موسیقی تو،سازم را کوک کنم. سرآخر مرا به معرفتی مبتلا ساز تا وقت رفتن، با آغوشی باز خاک تنم را به دست خاک عزیز ایران بسپارم...
تماس با من


 

آرشیو
دلنوشته ها و خاطرات
شاهنامه خوانی
اجتماعی
مذهبی
پندنامه


لینکهای روزانه
آنالیز ریاضی قرآن [29]
گنجور(آثار سخنسرایان پارسی گو) [28]
وبسایت شرکت دل آواز(شجریان) [26]
وبسایت رسمی علیرضا عصار [20]
گیتارینه [21]
جامعه مجازی موسیقی ایرانیان [16]
آموزش گیتار [12]
[آرشیو(7)]

 

لینک دوستان
پرسه زن بیتوته های خیال
.... «« " الهه عشق " »»‍‍ ....
فانوسهای خاموش
یادداشتها و برداشتها
.: شهر عشق :.
نور
توشه آخرت
عطش
مسافر آسمان
کوله پشتـــــــــــــــــــــی
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
معصومیت از دست رفته
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
باغ گیلاس
عشق طلاست
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
اسلام دین محبت و عدالت
دلشدگان
بیکرانه
پاسبان پاسارگاد
تاریخ ایران باستان
مهندسی مکانیک
™Hamid
منجی عصر
دریای بیکران
دوستان دوران دبیرستان
وبلاگ من و حمید
گلبرگ
ستاره بنز


موسیقی وبلاگ


خبرنامه ی پندار نیک
 
لوگوی وبلاگ
پندارنیک - پندار نیک


لوگوی دوستان
آمار بازدید
بازدید کل :274433
بازدید امروز : 26
 RSS 

بنی آدم اعضای یک پیکرند
برخلاف پست های قبلی این وبلاگ، دوست دارم این بار هیچ کامنتی برای این پست نداشته باشم! شرایطی پیش آمده که مرا یاد خاطره ی سال گذشته می اندازد...
من و بهداد دوستان صمیمی ای بودیم که بنا به شرایط تحصیلی و تغییر محل سکونت از هم دور افتادیم تا اینکه بالاخره یکروز طی تماس تلفنی بعد از هشت سال همدیگر را پیدا کردیم. قرار گذاشتیم همدیگر را ببینیم. روز موعود فرا رسید و من و بهداد یکدیگر را دیدیم،تصمیم گرفتیم به پارکی که آن اطراف بود برویم، در پارک قدمزنان گرم صحبت با هم بودیم تا اینکه مردی صدایمان زد، به سمت او رفتیم،روی صندلی پارک نشسته بود،تا ما رو دید گفت: پسرم تمام کرد! و سرش را پایین انداخت...چند لحظه ای خشکمان زده بود تا اینکه بالاخره پرسیدیم چه شده؟ مرد گفت:همین الان از بیمارستان آمدم، پسرم سالها از بیماری رنج می برد، در حالی که به پلاستیک حاوی دارو در دستش اشاره میکرد، ادامه داد: طبق معمول امروز هم داروهایش را برایش آورده بودم که دکترها گفتند تمام کرده...وقتی چشمان خیره مانده ی ما را دید گفت: پسرم هم سن و سال شما بود، وقتی از کنارم رد میشدید ناخودآگاه یاد پسرم افتادم،ببخشید قصد ناراحت کردنتان را نداشتم...با چهره ای آرام تکرار میکرد: باید حقیقت را قبول کنم...من هنوز ساکت بودم و حس میکردم چهره ی آرام مرد درونی ناآرام را پنهان می کند... مرد گفت: ببخشید گاهی اوقات اراده ی آدم از دستش خارج میشه،نمی خواستم ناراحت بشید...بالاخره بهداد به حرف اومد و گفت: همین که گفتید خوب است، من امشب برایش نماز می خوانم...مرد تشکر کرد و ما به او تسلیت گفتیم...
آن شب برای فرزند دلبند آن مرد نماز خواندیم...
ای کاش قبل از این که برای دیگران اتفاق ناگواری بیافتد به یاد آن ها بیافتیم و دعاگویشان باشیم و همه  جان ها را عزیز بدانیم...
در خاتمه صمیمانه از همه ی بازدید کنندگان محترم این وبلاگ می خواهم، دعای خیرشان را از بیماران دریغ نکنند و شفای آنان را از درگاه خداوند قادر طلب کنند.
«أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ 
  »

 



نویسنده : میثم » ساعت 10:45 عصر روز پنج شنبه 89 تیر 17


به نام یزدان پاک
نوروز یادگاری شایسته از فرهنگ غنی ایرانیان باستان است،فرهنگی که در قیاس با سایر قومیت ها منحصر به فرد است. یکی از زیباترین سنت های ایرانی توکل کردن بر خالق هستی است. یاد خدا سرلوحه ی تمام کارهاست. به هنگام تحویل سال نو همه ی مردم ایران دعای "یا مقلب القلوب و الابصار..."را بر لب دارند و از خداوند قادر بهترین حال ها را طلب می کنند.
به راستی بهترین حال چگونه حاصل می شود؟
دوست دارم برای توضیح، به داستان "عمو نوروز و پیرزن" اشاره ای داشته باشم
؛
پیرزنی آرزوی جوان شدن داشت و شنیده بود که اگر کسی اول سال بیدار باشد و در مسیر حرکت عمو نوروز قرار گیرد،جوان می شود. پیرزن هم دوست داشت عمو نوروز را ببیند و جوان شود.
"گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر                    تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم"
پیرزن هرسال خود را آماده ی دیدار و وصال عمو نوروز می کرد،ولی هر سال خوابش می برد و مطلوبش حاصل نمی شد. امسال به خودش گفت که این بار چشم هایم را باز نگه می دارم و بیدار می مانم. پیرزن با جدیت به خود قول داد که تحویل سال را بیدار باشد،تا این که یک مرتبه یک نسیم خوشی به او خورد و خوابش برد. بعد از مدتی پیرزن بیدار شد و دید که وقت گذشته و سال تحویل شده، خیلی غصه خورد، گوشه ای نشست و شروع کرد به گریه کردن. آنقدر گریه کرد که آب دیدگان او همه جا را فرا گرفت. پیرزن وقتی نگاه کرد، یک دختر جوان زیبا را در آب چشم خود دید-دختری سفیدروی با چشمانی زیبا- با خود گفت یعنی این من هستم؟ به دستهایش که نگاه کرد مطمئن شد و باور کرد که عمو نوروز آمده و کار خودش را کرده است.
نسیم نوروزی
حکایت آن پیرزن شرح حال ماست. به یاد بیاوریم... هنگامی که خالق یکتا نخستین بار خواست جسم بی جان ما را جان بخشد، از روح خود در وجود ما دمید و به ما فطرتی پاک و روشن عطا کرد. سال ها گذشت، با وجود تمام خوبی ها و کارهای نیک ولی کم و بیش دچار تاریکی ها شیدیم. به نوعی پیری نهفته مبتلا گشتیم. از آن روح الهی در وجود ما تنها فطرتی خواب آلوده برجای مانده و... حال زمان چاره اندیشی فرا رسیده-گم شدیم گر در میان خویشتن جستجویی لازم است- حواسمان باشد خوابمان نبرد! فرصت را مغتنم شمرده، چراغ دل برافروزیم و با تمام وجود در مسیر نسیم بهاری قرار بگیریم.
موسم بهار دیگربار نفخه ی الهی دمیده شده، خود را در معرض آن قرار دهیم و دیده ی بصیرت را باز نگه داریم. دم الهی وجودمان را طراوت می بخشد و فطرت ما را زنده می کند تا از نو، جوان شویم و شیدا.
بازگشت به فطرت الهی و ذات حقیقی، همان دستیابی به بهترین حال هاست.
"یا محول الحول و الاحوال   حول حالنا الی احسن الحال"



نویسنده : میثم » ساعت 10:15 عصر روز چهارشنبه 89 فروردین 11

داغ کن - کلوب دات کام

The Hunger Site

ابتدا نیت کنید

سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

.::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ