آفرینش گیهان
از آغاز باید که دانى درست سرمایه گوهران از نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید بدان تا توانائى آرد پدید
سرمایه گوهران این چهار برآورده بىرنج و بىروزگار
یکى آتشى بر شده تابناک میان آب و باد از بر تیره خاک
نخستین که آتش بجنبش دمید ز گرمیش پس خشکى آمد پدید
و زان پس ز آرام سردى نمود ز سردى همان باز ترّى فزود
چو این چار گوهر بجاى آمدند ز بهر سپنجى سراى آمدند
گهرها یک اندر دگر ساخته ز هر گونه گردن بر افراخته
پدید آمد این گنبد تیز رو شگفتى نماینده نو بنو
ابرده و دو هفت شد کدخداى گرفتند هر یک سزاوار جاى
در بخشش و دادن آمد پدید ببخشید دانا چنانچون سزید
فلکها یک اندر دگر بسته شد بجنبید چون کار پیوسته شد
چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ زمین شد بکردار روشن چراغ
ببالید کوه آبها بر دمید سر رستنى سوى بالا کشید
زمین را بلندى نبد جایگاه یکى مرکزى تیره بود و سیاه
ستاره برو بر شگفتى نمود بخاک اندرون روشنایى فزود
همى بر شد آتش فرود آمد آب همى، گشت گرد زمین آفتاب
گیا رست با چند گونه درخت بزیر اندر آمد سرانشان ز بخت
ببالد ندارد جز این نیروئى نپوید چو پویندگان هر سوئى
و زان پس چو جنبنده آمد پدید همه رستنى زیر خویش آورید
خور و خواب و آرام جوید همى و زان زندگى کام جوید همى
نه گویا زبان و نه جویا خرد ز خاک و ز خاشاک تن پرورد
نداند بد و نیک فرجام کار نخواهد از و بندگى کردگار
چو دانا توانا بد و دادگر از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر
چنینست فرجام کار جهان نداند کسى آشکار و نهان